ژواناژوانا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

دختر کوچولوی ما

حمام شب عید دخترم ژوانا خانومه خوشگل و تمیز

دختره قشنگم امشب بردمت حمام تا فردا که عید میشه تر و تمیز باشی مثل یه دسته گل. وقتی از حمام اومدی بیرون درست عطر و بوی شکوفه های بهاری را میدادی عزیزه مامان. ولی کلاً زیاد آب بازی رو دوست نداری، مخصوصاً که وقتی موهاتو میشورم کلی گریه میکنی. دوست دارم زودتر تابستون بشه تا استخر بادیتو پر از آب کنم و بندازمت تو آب ، آب بازی کنی.     ...
2 فروردين 1391

عیددیدنی خونه مامان منیر

امروز هم چنان اولین روزه فروردینه و بعد از ظهر سه تایی اومدیم خونه مامان منیر تا هم عید رو بهش تبریک بگیم و هم جای بابا رضامو خالی کنیم. اونجا خیلی شلوغ بود و همه نوه ها و نتیجه ها اومده بودن تا مامان منیر یه موقع تنها نمونه. ژوانا هم کلی متعجب مونده بود که همه رو داره یه جا میبینه. شب هم بعد از خوردن شام برگشتیم خونمون. مامان منیر به ژوانا خانوم یه ربع سکه عیدی داد. منم براش یادگاری نگه داشتم تا وقتی بزرگ شد بدم به خودش. ...
1 فروردين 1391

عید دیدنی ژوانا خانوم خونه مامان نسرین و بابا رضا

امروز اولین روزه عیده و ما اولین جایی که سه تایی رفتیم خونه بابا رضا و مامان نسرین بود. بابا رضا تو رو خیلی دوست داره دختره نازم. همیشه باهات بازی میکنه و تو هم کلی میخندی و شاد میشی. منم از دیدن خنده تو دیگههیچی از خدا نمیخوام. عزیزم تو یه فرشته کوچولویی که خدا تو رو به ما هدیه داده و با خودت از آسمون برامون کلی شادی به ارمغان آوردی. خدا رو شکر میکنم که تو کنارمونی و از خدا میخوام که هیچ وقت بین من و تو فاصله ایی نندازه و هیچ وقت منو با تو آزمایش نکنه. بابا رضا و مامانی هم تو رو خیلی دوست دارند، و همیشه به فکر تو هستن. امیدوارم همیشه زیره سایه بزرگترهامون زندگی خوبی رو کنار هم داشته باشیم.   ...
1 فروردين 1391

عید نوروز 1391 اولین بهاره زندگی ژوانا

بالاخره امروز بعد از چند روز فعالیت برای خانه تکانی؛ بهار از راه رسید و همه کهنه گیا رو با نویی خودش تازه و نو کرد. یه باره دیگه شوق زندگی و سرزندگی جوانه زد تا امید یه نفسی تازه کنه و مسیر سبزه زندگی رو پر ز شوق ادامه بده. و امسال برای من و بابایی چه سال زیبا و خوشی خواهد بود که کناره سفره هفت سینمون 3 تایی رسیدن بهار رو جشن گرفتیم. به یمن حضورت از لحظه تولدت تا الان همیشه زندگیمون پر بوده از لحظه های شیرین و به یاد موندنی. دختره نازم تو این لحظه مقدس از خدا بهترین ها رو واست دعا میکنم و خدا رو شکر میکنم به خاطره این همه مهربونی و لطفش که قسمت من و بابات کرده. مطمئنم که خدا دعای چشمای معصوم و نگاه پاک تو رو به عرش خودش میبره،...
1 فروردين 1391

سالگرد ازدواج مامان و بابا

امروز 21/12/90 و سالگرد ازدواج من و بابا حامد هستش. خیلی خوشحالم که امسال تو رو هم کنارمون داریم. بابایی یه کیک خوشگل خریده بود تا 3 تایی کنار هم یه باره دیگه ازدواجوم رو جشن بگیریم. از اینکه زندگی مشترکمون ثمره داده و دختره نازم کنارمونه خیلی خوشحالیم و خدا رو شکر میکنیم به خاطر این همه لطف و مهربونیش. ...
21 اسفند 1390

ذوق کردن دخترم واسه اسباب بازیهاش در 5 ماهگی

ع زیزم امروز 26 دی سال90 هستش که تو رو گذاشته بودم تو تختت تا با وسایلت سرگرم باشی، نمیدونی که چه قدر با لذت به اسباب بازیهات نگاه میکردی، مخصوصاً به آویز موزیکاله بالای سرت مامان جان نمیدونی من چه قدر خوشحال میشم وقتی که میبینم تو داری لذت میبری و خوشحالی. ایشالله همیشه شاد باشی دختره قشنگم. ...
26 دی 1390

چهار ماهگی ژوانا جونم، همراه با به دنیا اومدن محمد مهدی و سره کار رفتن مامانی

امروز 3 دی سال90 هستش و مامانی بعد از چند ماهی که به خاطره تو تو خونه مونده بود باید میرفت سره کار. نمیتونی تصور کنی که دوریت چه قدر برام سخت بود، مدام عکساتو نگاه میکردم و با خودم دعوا میکردم که چرا تنهات گذاشتم. یکی یدونه مامان و بابا دلبستگیمون انقدر به تو زیاده که نبودت اذیتمون میکنه. دوست دارم همیشه کنارت باشم و لحظه ایی از هم دور نمونیم. صبح که اومدم سر کار تو خواب بودی، منم تا تونستم صورت مثل ماهتو میبوسیدم، عطر لپات جان تازه ایی به تنم میده، برای مامان هر چیزی در تو خلاصه میشه و با حضور تو هستش که زندگی رنگارنگ میشه. میدونم که اگه تو هم بزرگ بشی از اینکه دوباره رفتم سره کار خوشحال میشی و اینطوری بیشتر به مامانت افتخار میکنی. ژوانای ...
11 دی 1390

اولین غلط زدن زندگیت در 3 ماهگی

عزیزم امروز 29 آبان سال90 هستش، در واقع میشه سه ماه و چند روزت که اولین غلطتو زدی وقتی که روی پتوت رو زمین خوابونده بودمت. الهی مامانی فدای قد و بالای رعنات بشه عزیزم. ماشالله هر روز که بزرگتر میشی کارات هم تغیر میکنه. وقتی غلط زده بودی خودت تعجب کرده بودی، البته فیلمش رو هم گرفتم دختر چشم آبیه من. من و خاله دفعه اول که دیدیمت کلی ذوق کرده بودیم و هی برت میگردودندیم تا تو دوباره برامون غلط بزنی. مامانی ایشالله همیشه شاد و سلامت باشی.   ...
14 آذر 1390

3 ماهگی ژوانا جونم و اولین محرم زندگیش

امروز 14 آذر سال90 هستش روز تاسوعا. عزیزم این اولین تاسوعا و عاشورای زندگیته. پارسال همین روز من سلامتیتو از خدا خواسته بودم و نذر کرده بودم که روز هفتم امام حسین نذری بپزم و حالا که امسال تو پیش من و بابایی هستی به اتفاق هم این نذرو ادا میکنیم. روز تاسوعا ما به اتفاق مامان نسرین و بابارضا رفتیم خونه عمه مهناز، چون من هنوز خونشون نرفته بودم و چون قرار بود نی نی عمه به همین زودیا دنیا بیاد اومدیم بهش سر بزنیم، و شب رو اونجا موندیم. خونشون شب سرد بود ولی من حسابی روتو پوشونده بودم که سرما نخوری. فرداش هم رفتیم خونه مادرجون و باباحاجی تا برای اولین بار دختره قشنگمو ببینند. عصرش هم رفتیم خونه دایی احمد و زندایی مانی. فرداش هم برگشتیم اومدیم خون...
14 آذر 1390